در این قسمت از وبلاگ، شما را در مورد نظریه های گوناگون درباره ی مدیریت کلاس درس آشنا می سازم امیدوارم مورد استفاده ی شما عزیزان قرار گیرد:
معلمان عموما نمیخواهند کنترل خود بر دانشآموزانشان را از دست بدهند. به معلمان آموزش داده شده است که علامت معلم خوب این است که بر کلاس کنترل داشته باشد. (تایلور 1987). مقدار کنترلی که معلمان اعمال میکنند از طرف مدیریت مدرسه به عنوان سنجش کیفیت معلم در نظر گرفته میشود. مدیران مدارس معمولا از معلمی که هرگز کسی را به دفتر مدرسه ارجاع نمیدهد رضایت دارند و از آن به عنوان دلیل مسلط بودن معلم بر کلاس و خوب انجام دادن وظایف یاد میکنند. (ادواردز 1994).
معلمان نگران آن هستند که در صورت افزایش خودمختاری دانشآموزان، تسلط خود بر کلاس را از دست بدهند. کنترل مسئلهای بوده است که بسیاری از افراد در مدیریت با آن درگیر بودهاند. گرچه کاربرد آن در عمل متغیر بوده است، در دنیای تجارت تنها در دو دهه اخیر بوده است که این عقیده که ممکن است کنترل بهترین انتخاب مدیریت نباشد، واقعا پذیرفته شده است. سیستمهای مدیریت نظامی امریکا یک مثال جالب توجه هستند. در جنگ ویتنام ارتش امریکا متمایل به دفتر مرکزی بود.
بیشتر تصمیمات در کاخ سفید و پنتاگون گرفته می شد. حتی تصمیمات تکنیکی مربوط به محل نبرد اغلب روی میز واشنگتن دی سی گرفته میشد. اگر این سبک مدیریتی جنگ خلیج فارس در سال 1991 مقایسه شود مشخص خواهد شد که ارتش امریکا پذیرفته است که کنترل محلی و خودمختاری داخلی، سبکهای مدیریتی بهتری هستند.
معلمان نگران آن هستند که دانش آموزان تحت کنترل زیاد، آنچه را که معلم می خواهد به آنها آموزش بدهد را یاد نگیرند. این نوع تفکر، با مفروضات تئوری x مطابقت دارد .آزمونی به نام تئوری X و Y «مک گرگور» به معلمان کمک می کند تا بدانند که دانشآموزان می خواهند یاد بگیرند. در صورتی که موانع یادگیری کاهش یابند دانش آموزان ذاتا میل دارند یاد بگیرند. نقش معلم تسهیل و کمک به از بین بردن موانع است. نقش معلم نباید به عنوان مسئولیت انگیزش دانش آموزان تصور شود.
گلاسر (1984) بیان می کند که کنترل برای تعادل روانی در زندگی شخص ضروری است. این خصیصه ی افراد بشری است که خواستار «کنترل» در زندگی هایشان هستند. در مدارس در باره این موضوع آن چنان مبالغه می شود که انضباط خودش به عنوان «کنترل» در نظر گرفته می شود. «در مدارس، تعبیر قدیمی و بسیار معمول کلمه انضباط، کنترل است.» Wlodkowski)- 1982، صفحه 2)
بسیاری از دانش آموزان نمی دانند رفتارشان را چگونه مدیریت کنند. این موضوع رایجی در بین والدین است که از که از عدم توانایی نوجوانان در مدیریت رفتارشان به ستوه آمده اند. خود بچه ها نمی دانند چگونه با عدم توانایی برای مقابله با مشکلات زندگیشان کنار بیایند. نرخ خودکشی در سی سال اخیر به شدت افزایش یافته است. «خودکشی ها 300 درصد در 30 سال گذشته افزایش یافته اند، از طرف دیگر کوشش برای خودکشی از 350 درصد به 700 درصد افزایش یافته است.» (ادواردز، 1989، صفحه 59)
بحث ارتباط بین «خود اعتباری» و «عملکرد» کودکان در آموزش و پرورش قابل توجه بوده است. گرچه یک ارتباط مثبت بین خود اعتباری و موفقیت، منطقی به نظر می رسد تحقیقات قابل توجهی وجود دارد که رابطه این دو عامل را مورد تردید قرار می دهند.(مور، 1993: کوهن، 1994)
حتی تمرکز روی بهبود «خود اعتباری» کودکان امکان دارد افزایش موفقیت را ایجاد نکند، بسیار بعید است که تخریب «خود اعتباری» کودکان، موفقیت آنان را افزایش دهد. احتمال بیشتری وجود دارد کودکانی که خود اعتباری کمی دارند مشکلات انضباطی داشته باشند.(ادواردز، 1994) کوهن (1994) در مقالهای ارتباط مثبت بین خود اعتباری و موفقیت را رد می کند. کوهن اظهار میدارد: «کاملا محتمل است که کودکانی که احساس خوبی در باره خود دارند لزوما موفقیت بالایی نداشته باشند و در همان حال کودکانی که در باره ارزش خودشان تردید دارند احتمال کمتری دارد چنان باشند.» (صفحه 272)
ترس و ننگ تنبیه عمومی نباید دست کم شمرده شود.من از اشخاص 60 تا 70 ساله خواسته ام تجربیات مدرسه شان را به خاطر بیاورند. بیشتر آنها خاطرات منفی از تنبیه خودشان به دست معلمان در میان جمع در نیمه قرن قبل داشتند. من در مورد شاگرد اول مدرسه ای که همیشه نامش را روی تخته سیاه به خاطر می آورد که هیچ تقصیری نداشت یا می شد آن را نادیده گرفت، احساس شرم می کنم.(گارترل، 1987، صفحه 10)